تولید علم دینی، تفکر در اصول و چارچوبهای فرهنگ اسلام برای رسیدن به دانش است که این اتفاق آغاز شده است. این بسیار مهمتر از فتح قلههای علم مدرن است. اگرچه ما باید قلههای علم مدرن را هم فتح کنیم، ولی مهمتر از آن، این است که تفکر در پارادایم و چارچوبهای اندیشهای جدید آغاز شده و این تفکر، سرآغاز تولید علم دینی و شکستن تکصدایی در این عرصه است. غرب راهی را به عنوان تنها راه برای نجات و سعادت بشر تصویر کرده بود که راه جدایی از مسیر دین و انبیا است.
غرب یک مسیر بدون برگشت و بیرقیبی را تصویر کرده بود و که گویا تنها راه رسیدن به قلههای پیشرفت، عدالت، سعادت و ترقی، جدا شدن و مرزبندی با ادیان است. همانطور که انقلاب اسلامی با طرح راه جدید و شکستن آن بنبست تاریخی، این ایده کلی غرب را نفی کرد، در عرصه تولید دانش هم با شروع تفکر و اندیشههای علمی در چارچوبهای جدید، آن فضای تکصدایی در حال شکسته شدن است. در حال حاضر هژمونی علمی غرب و عقلانیت مدرن که پایگاه اصلی مشروعیت تمدن مادی غرب است، در حال شکستن است. به همین دلیل است که تلاش پنهان و آشکار دشمن برای این است که جلوی راه ما را بگیرند.
گاهی ما را متهم میکنند به اینکه انگیزههای سیاسی باعث مطرحشدن بحث تولید علم دینی است. گاهی هم بحثهای فنی میکنند؛ مثل بحثهای معرفتشناختی، جامعهشناسی معرفت و غیره که علم دینی مفهوم روشن و معقولی ندارد. همه این قبیل تلاشهایی که انجام میدهند و برخی از آن رنگ سیاسی دارد، برای این است که ما را مأیوس و این راه را سد کنند.
این کار، کاری است که نیاز به یک فرصت تاریخی مناسب دارد و جای عجله نیست. نباید فرصتها را از دست داد، ولی عجله هم نباید کرد. دستور دینی داریم به اینکه اهل سرعت باشید، ولی به همان اندازه عجله و اضطراب بد است. عجله صفتی شیطانی است. عجله دولت مستعجل و کار را قبل از وقت آن خواستن است که شدنی نیست؛ اما سرعت به معنای از دست ندادن فرصتها و بر فرصتها سبقت گرفتن است. ما باید با تمام توان تلاش کنیم بر فرصتها سبقت بگیریم. این فرصتهای استثنایی تاریخی که خدای متعال در اختیار ما قرار داده، محصول تلاشهای فراوانی است که در مسیر حق انجامگرفته است. ما باید با تمام ظرفیت از این فرصتها استفاده کنیم، اما درعینحال، نباید دچار اضطراب و عجله شویم و خیال کنیم که ظرفیت انقلاب اسلامی را از دست خواهیم داد. این مسیر ماندنی است و انشاءالله خداوند متعال فرصت لازم را قرار میدهد.
تمدن غرب محصول تلاشهای تاریخی است که در رنسانس ظهور و بعد در چندین انقلاب بزرگ اجتماعی تجلی کرد. اول، انقلاب ایدئولوژیک، بعد انقلاب در فلسفهها و اندیشههای بنیادین عقلی، سپس انقلاب علمی و بعد از آن، انقلاب صنعتی. مجموعه اینها این تمدن را ساخته است. ما هم باید به تدریج مسیر نوسازی و بازسازی تمدن اسلامی را فراهم کنیم. البته روشن است که ایده ما چیزی فراتر از تمدن است؛ یعنی آنچه در عصر ظهور اتفاق میافتد، در چارچوب تمدن قابل توصیف نیست؛ همانطور که آنچه در بهشت اتفاق میافتد، یک پدیده تمدنی نیست. آنچه در عصر ظهور اتفاق میافتد، حقیقتی فراتمدنی است. اگر همین فردا ظهور محقق شد، یک جهش و ارتقاء ظرفیت در حیات بشری اتفاق میافتد و وارد یک دوران جدید میشویم؛ ولی فعلاً در دوران قبل از ظهور هستیم و باید برای این دوره بیندیشیم. بنابراین بحث ما ناظر به قبل از ظهور است. ما باید برای ایجاد یک تمدن دینی در مقابل تمدن مدرن تلاش کنیم و این امر نیازمند یک نرمافزار متناسب با خود است. ما برای ایجاد تمدن دینی، محتاج به علم دینی هستیم.
ما چه نیازی به علم دینی داریم؟ چه خلأیی وجود دارد که میخواهیم با علم دینی جبران کنیم؟ به نظر میرسد که فضای نخبگانی ما از این بحث عبور کرده است و اصل ضرورت علم دینی و حتی امکان علم دینی پشت را سر گذاشته است و الآن در مسیر ایجاد نقشه راه برای تولید علم دینی است. موضوع علم دینی را از زوایای مختلفی میتوان مورد بحث قرارداد که بنده در اینجا به برخی اشاره میکنم.
علم دینی از زاویه معرفتشناسانه
بحث علم دینی را میشود از زاویه معرفتشناسی مطرح کرد که اهمیت بسیاری هم دارد. اگر ما معرفتشناسی را به اسلامی و غیر اسلامی تقسیم نکنیم، تقسیم علم به اسلامی و غیر اسلامی بیمعنا میشود. در معرفت به مفهوم عام آن، علوم بخشی از معرفتهای بشری هستند. اگر معرفتشناسی در ذات خود صبغه دینی و غیر دینی نداشته باشد، معرفت و علم هم دینی و غیر دینی نمیشود؛ بنابراین مطلقگرایی عام و رئالیسم خام در حوزه معرفتشناسی، یکی از موانع مهم دستیابی به علم دینی است. اگر معرفت بشری و به طور کلی فهم، دینی و غیر دینی نداشته باشد، بلکه صحیح و غلط باشد و هیچ ارتباطی به دین نداشته باشد، علم دینی و غیر دینی هم نخواهیم داشت و اگر علم دینی و غیر دینی نداشته باشیم، تمدن دینی و غیر دینی هم نخواهیم داشت و به یک معنا حکومت دینی و غیر دینی هم نخواهیم داشت.
مرحوم دکتر مهدی حائری یزدی از دانشآموختگان و فضلای حوزه علمیه قم و فرزند مؤسس حوزه علمیه قم، مرحوم آیتاللهالعظمی شیخ عبدالکریم حائری بودند. در حد قابل قبولی با معقول و منقول حوزه آشنا بودند و با آموزههای فلسفه و فرهنگ غرب هم آشنایی داشتند. ایشان کتابی دارند به نام حکمت و حکومت که حاصل آن این است که ما چیزی به نام «ولایت فقیه» و «حکومت دینی» نداریم. آنچه قابل دفاع است، وکالت است و آن هم از آن حکیم است، نه فقیه. مقصود ایشان از حکیم، حکیم و فیلسوف عمل است، عالم به علوم عملی و اداری جامعه. او حق سرپرستی حیات اجتماعی دارد و از طریق وکالت به آن حق میرسد. یعنی معقول این است که حکیم عمل، وکیل مردم در اداره جامعه شود.
ایشان در این کتاب، بحث را از معرفتشناسی شروع میکند و میگوید معرفت یا بحث از هستی است یا بحث از استی. ما در فلسفهها بحث هستیشناسانه میکنیم و در دانشها بحث از استی و روابط بین موجودات داریم. بعد میگویند این بحث از هستی و استی به دو قسمت تقسیم میشود: بحث از هستی و استی مقدور انسان که در حوزه علوم عملی است؛ مثل بحث از عدالت؛ و بحث از هستی و استی غیر مقدور که در حوزه اختیار ما نیست و در علوم نظری از آن بحث میشود. سپس بحث میکنند که درک از هستی و استی چه در حوزه هستی و استی عملی و چه در حوزه هستی و استی نظری، از مباحثی است که به هیچ وجه مربوط به دین نیست؛ بلکه صحت معرفت ما به ضرورتهای منطقی، تجربی و ریاضی برمیگردد. بنابراین صحیح بودن دانش، هیچ ربطی به دینی بودن دانش ندارد. به تعبیر دیگر معرفت، دینی و غیر دینی ندارد. معرفت به صدق و کذب تقسیم میشود و صدق و کذب هم هیچ ربطی به ساحت تبعیت از وحی و تناسب با وحی ندارد.
این یکی از مقدمات مهمی است که ایشان برای انکار حکومت دینی و انکار ولایت فقیه و حتی ولایت نبی اکرم (ص) مطرح میکنند. حاصل این اندیشه این است که فقیه و معصوم (ع) و نبی اکرم (ص) هیچ ولایتی بر بشر ندارند؛ چون مبنای اداره جامعه و حیات اجتماعی بشر دانش است و دانش هم هیچ ارتباطی به دین ندارد. صحت دانش به ضرورتهای منطقی و تجربی به لحاظ ریاضی برمیگردد، نه به تناسب با دین و تبعیت از دین. بنابراین نهتنها فقیه و عالم دینی، بلکه نبی و کسی که به او وحی میشود هم از آن نظر که به او وحی میشود، هیچ امتیازی برای اداره جامعه ندارد، مگر اینکه حکیم باشد؛ حکیم عمل باشد و دانشهای عملیای که مربوط به اداره زندگی بشر است، بداند.
ما اگر از آغاز، معرفت بشری و صحت معرفت را بیگانه از وحی و بیارتباط با تبعیت از وحی و هماهنگی با آن ببینیم، و قائل باشیم که بشر میتواند در حوزه دانشهای نظری و تجربی اعم از عملی و غیر عملی با تکیه بر تواناییهای خود به واقعیت و حقیقت دست یابد، در این صورت بحث از علم دینی نیز وجهی ندارد؛ حتی بحث از حکومت دینی هم ممکن است بیاعتبار شود. بنابراین در ضرورت علم دینی بحث از زاویه معرفتشناسی بسیار مهم است.
معرفت انسان به دو قسم تقسیم میشود: معرفت دینی و غیر دینی: معرفتی که در تبعیت از دین و تحت سرپرستی دین پیدا میشود و معرفتی که بیرون از دایره مدیریت دین شکل میگیرد. معرفت دینی به حق نزدیکتر از معرفت غیر دینی است. البته اینکه میگوییم نزدیکتر است، چون معرفتهای دینی ما ناب و خالص نیستند. آن چیزی که حق محض است، خود دین است. معرفت دینی معرفتی است که ناشی از درک مؤمنانه از جهان باشد. اگر این را در حوزه معرفتشناسی نپذیریم، بعید است که بتوانیم ادعای علم دینی کنیم و مثلاً بگوییم علم اقتصاد اسلامی داریم. البته نمیگویم هیچ راهی بازنمیماند، ولی ما را با یک چالش جدی مواجه میکند. پس یکی از زوایای بحث، بحث معرفتشناسانه است که در جای خودش باید مطرح شود.