ماهیت علوم انسانی مدرن – بخش اول

دکتر حمید طالب‌زاده

ما تا زمانی که به مسائل اساسی فکر نکنیم، راهی برای پیشرفت و کمال آینده باز نمی‌شود. ما در شرایطی نیستیم که از موقعیت خودمان خوشحال باشیم یا موقعیت خودمان را بستاییم یا بخواهیم در پیشرفت‌هایی که برای ما پدید می‌آید، مرتب جشن بگیریم. وضعیت کنونی کشور ما، وضعیت کار است؛ کاری بی‌وقفه که باید بدون هیچ چشم‌داشت و انتظاری برای قرن‌های آینده زحمت کشید. در غیر این صورت، اگر به دست‌آوردهایی که تا به ‌حال داشته‌ایم غرّه شویم و به آن‌ها بسنده کنیم، متأسفانه آینده‌ای نخواهیم داشت.

بحث بر سر ماهیت علوم انسانی است. وقتی گفته می‌شود «علوم انسانی»، منظور علوم انسانی مدرن، علوم انسانی جدید یا علوم اجتماعی است. من چندان قائل به تفکیک میان این‌ها نیستم. این‌ها همه از یک مقوله هستند. طرح این بحث، نیاز به مقدماتی دارد که در ابتدا به آن می‌پردازم.

انسان، موجودی اهل عهد و پیمان

انسان اساساً موجودی است اهل عهد و پیمان. انسان عهد می‌بندد و عهد می‌شکند؛ پیمان می‌بندد و پیمان می‌شکند. تاریخ انسان، تاریخ عهد بستن و عهد شکستن است. مقصود از این عهد، انواع و اقسام مراتب عهد است؛ چه عهدهایی که انسان با همنوع خودش می‌بندد؛ چه آن‌هایی که به‌ طور فردی می‌بندد و چه آن‌هایی که در اجتماع می‌بندد؛ و چه عهدی که با خدای خودش می‌بندد؛ عهدی که یک‌طرفش ذات ربوبی و طرف دیگر آن انسان است.

آن عهدی که انسان با خدا می‌بندد، عهد تکوینی و وجودی است. عهدی است که از اعماق وجود انسان سرچشمه می‌گیرد. قرآن کریم می‌فرماید: «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّک مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکمْ قَالُوا بَلَی شَهِدْنَا أَن تَقُولُوا یوْمَ الْقِیامَهِ إِنَّا کنَّا عَنْ هَـذَا غَافِلِینَ»[۳] آن‌وقتی که ما انسان‌ها را از پشت بنی‌آدم گرفتیم و خودشان را بر خودشان شاهد قراردادیم، آن‌ها را به شهود نفس خودشان وادار کردیم، آن‌ها را بر خودشان شاهد گرفتیم و وقتی که به حقیقت وجود خودآگاه شدند، آن‌وقت از ایشان پرسیدیم که آیا من رب شما نیستم؟ گفتند: بله، تو رب ما هستی.‌ این تصدیق و بله گفتن، یعنی با ذات ربوبی عهد بستن؛ یعنی ربوبیت حق را تصدیق کردن. این عهدی است که با خدا بسته‌شده و عهد ذاتی و تکوینی بشر است. بشر بدون اینکه خودش با آگاهی علمی و حصولی به چنین عهدی راه‌یافته باشد، در اعماق وجود خود با چنین عهدی پدید­ آمده­ است.

این چه عهدی است؟ حقیقت این تصدیق و اینکه «حق» با انسان عهد بسته که ربوبیت او را تصدیق کند، چیست؟ می‌فرماید «أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیکمْ یا بَنِی آدَمَ أَن لا تَعْبُدُوا الشَّیطَانَ إِنَّهُ لَکمْ عَدُوٌّ مُّبِین * وَ أَنْ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیم»[۴]‌ آیا من با شما عهد نبستم که شیطان را نپرستید که او دشمن آشکار شما است و مرا بپرستید که این راه مستقیم است؟ این عهد به منظور آن است که انسان از شیطان، از بدی، از قبایح، از گناهان دوری کند و از فرامین الهی و احکام ربوبی اطاعت کند.

بشر در ذات و حقیقت خودش عهد می‌بندد؛ اما وقتی که سخن از عهد به میان می‌آید، یکی از شرایط اصلی عهد بستن، آزادی است. تا زمانی که موجودی آزاد نباشد، در صقع و کنه ذات خودش نمی‌تواند عهد ببندد و وارد پیمان شود. پس اگر انسان عهدی را تصدیق می‌کند، این تصدیق مسبوق به آزادی اوست. او در کنه ذات خودش آزاد است و این آزادی است که به آن عهد ارزش می‌دهد. اگر آزاد نبود و اگر این عهد، قهری و از روی اجبار بود، کمالی برای انسان پدید نمی‌آورد. می‌فرماید امانت را به آسمان‌ها و زمین عرضه کردیم و آن‌ها نتوانستند آن را تحمل کنند و انسان آن را پذیرفت.[۵] این پذیرفتن از روی آزادی است و انسان در ذات و کنه وجود خودش آزاد است.

حقیقت دین با آزادی انسان پیوند­ خورده ­است. فطرت انسان آزادی است و با این آزادی وارد عهد و پیمان می‌شود و الا عهد و پیمان ارزش ندارد. اما فقط آزادی نیست که شرط عهد و پیمان است. وجه دیگر این است که وقتی عهد و پیمان بسته می‌شود، الزام هم به میان می‌آید. هیچ عهدی بدون الزام نیست. وقتی عهدی بسته شد، یعنی تعهدی ایجاد می‌شود و مسئولیتی به وجود می‌آید که این مسئولیت الزام‌آور است. وقتی عهدی بسته شد، موجودی که عهد بسته است دیگر نمی‌تواند از آن شانه خالی کند. واکردن به عهد، جزء لوازم ذاتی عهد بستن است. پس انسانی که عهد می‌بندد، باید به عهد خودش وفا کند.

اما این عهد چه می‌کند؟ وقتی عهدی بسته شد، یک افقی پیش روی انسان باز می‌شود. اگر عهد را در محدوده قراردادهای اجتماعی در نظر بگیریم، مانند قراردادهایی که در حدود فقه انجام می‌شود و به آن عقود می‌گوییم (عقد بیع، عقد شراع، عقد رهن، عقد ازدواج و …)، این عقود و این گره زدن‌ها تعینات خارجی همان عهد است. مثلاً می‌گوییم با این عقد، من مالک این کتاب شدم. در این عقد که من را مالک چیزی می‌کند، افقی برای من گشوده می‌شود، افقی از امکانات. وقتی من کتابی را خریدم، با این عقد بیع، یک امکانی برای من پدید می‌آید که بتوانم این کتاب را بخوانم و از مطالب و محتوایش استفاده کنم. در عقد ازدواج، افقی پدید می‌آید که می‌توانم با یک شخص دیگری که زوج یا زوجه من محسوب می‌شود، مسیری را در زندگی طی کنم. پس با هر عهدی افقی پدید می‌آید و با این افق، امکاناتی به وجود می‌آید. این امکانات من را ملزم می‌کند که به آن پایبند باشم، این امکانات را استیفا کنم و آن‌ها را محقق کنم. پس یک طرف عهد آزادی است و طرف دیگرش الزام است. الزام و آزادی دو وجه ذاتی عهد و پیمان است.

اکنون عهدی با خدا بسته‌شده و در نتیجه آن، افقی از امکانات پیش روی بشر گشوده ­شده­ است. این امکانات برای چیست؟ این امکانات چه چیزی را به همراه می‌آورد؟ این امکانات چه چیزی را در بردارد؟ وفای به این عهد و ورود در این الزامات، چه نتیجه‌ای به همراه می‌آورد؟ عهد مفهوم ذات اضافه است؛ یعنی عهد می‌بندیم برای چیزی و برای غایتی. عهد با خدا برای چه چیزی بسته‌ شده ­است؟ این عهد، انسان را به کجا می‌برد؟ این افق و امکاناتی که در آن است، به چه نتیجه‌ای منتهی می‌شود؟ این عهد، افقی باز می‌کند به سمت اعتلای بشر، معرفت بشر، کمالات انسانی بشر، اخلاق متعالی بشر، حیات طیبه بشر و سعادت جاودانی بشر.

با این عهد، این افق باز شده است. وقتی که این افق باز می‌شود، انسان در الزامات آن وارد می‌شود و وقتی در الزامات وارد شد، باید آن الزامات را محقق کند؛ یعنی در جامعه وارد می‌شود، در تاریخ به دنیا می‌آید، در عالمی فروافکنده می‌شود و در یک سنت و تاریخی فرومی‌افتد. هر کدام از ما در یک خانواده و جامعه خاصی با تعیّنات مخصوصی متولدشده‌ایم. ما انسان‌های محض و بدون تعیّن نیستیم. هر کدام از ما در جایی و در وقتی از تاریخ و در فرهنگ خاصی به دنیا آمده‌ایم. کسی که در پکن به دنیا می‌آید با کسی که در کشورهای اسکاندیناوی به دنیا می‌آید با کسی که در میان اسکیموها به دنیا می‌آید، الزامات متفاوتی دارد. پس ورود در این الزامات، یعنی ورود در جامعه، در تاریخ و در اجتماع.

وقتی که این عهد بسته شد، ما فروافکنده می‌شویم به تاریخ و اجتماع. ما در تاریخ و اجتماع باید به آن عهد وفا کنیم و شرایطی را پیش بیاوریم که بتوانیم به کمال واقعی نائل شویم و در نتیجه آن دچار تعیّنات می‌شویم. پس آن آزادی، به عهد منتهی می‌شود و عهد مقتضی الزامات است و الزامات ما را وارد تعیّنات می‌کند. ما شخصی هستیم فرزند فلان بن فلان، با سابقه خاص اقتصادی و فرهنگی؛ استعدادهایی داریم و باید با این استعدادها کارهایی انجام دهیم تا به آن عهد وفا کنیم؛ پس وارد تعینات می‌شویم. ممکن است این تعیّنات ما را به خودش مشغول کند و در آن‌ها رسوب و جمود کنیم. یکی رئیس می‌شود و در ریاستش جمود کند، یکی ورزشکار می‌شود و در ورزشکار بودنش جمود کند و دیگری در کشاورزی جمود می‌کند و تمام زندگی‌اش می‌شود کشاورزی.

کسی که اهل تجارت است و کسی که اهل علم است، هر کدام اگر در موقعیت خودشان رسوب کنند و در این تعیّنات بمانند و توقف کنند، از عهده عهد برنمی‌آیند. چراکه باید از این تعیّنات فراتر رفت. این تعیّنات را باید دست‌مایه کمال قرارداد. اگر کسی رئیس است، باید از ریاست فراتر رود تا بتواند به عهد خودش عمل کند؛ اما اگر در آن بماند، به ‌جایی نمی‌رسد. گویی به کسی امانتی داده‌اید و خواسته‌اید که آن را به دست شخص دیگری در یک شهر دیگر برساند. اگر او در مسیر این سفر، در هر ایستگاه خوش آب‌وهوایی بماند و نتواند امانت را به دست اهلش برساند، در این صورت وفای به عهد نکرده ­است.

[۱] . سخنرانی در مجموعه نشست های مقدماتی اولین دوره طرح ملی گفتمان نخبگان علوم انسانی

[۲]. استاد گروه فلسفه دانشگاه تهران

[۳]. آیه ۱۷۲ سوره اعراف

[۴]. آیات ۶۰ و ۶۱ سوره یس

[۵]. آیه ۷۲ سوره احزاب

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.