در باب امکان یا عدم امکان تأسیس «علم دینی»، چند محور قابلطرح است: اولاً، پرسش اصلی چیست؟ ثانیاً، دلایل و انگیزههای طرح شدن مسئله چیست؟ ثالثاً، محل نزاع کجاست؟ ما درباره چه چیزی بحث میکنیم؟ آیا ما علم دینی میخواهیم یا علم جدید دینی میخواهیم؟ وقتی از علم دینی صحبت میشود، مفردات این ترکیب مبهم است؛ یعنی معلوم نیست که مرادمان از علم و دین چیست. به همین جهت، ترکیب علم دینی برای ما مبهم خواهد بود.
در معنای علم دینی و علم جدید دینی و معیارهای آن آشفتگی و ابهامات بسیار زیادی وجود دارد که میخواهم به برخی از آنها اشارهکنم. در برخی اوقات، بحث دینی سازی علم یا اسلامی سازی علوم جدید با یک بحث دیگر خلط¬ شده ¬است و آن بومیسازی است. مقوله دیگری که بحث را آشفته میکند، این پرسش است که آیا دینی سازی علم یا اسلامی سازی علوم، یعنی اسلامی کردن علوم موجود یا تأسیس علومی جدید؟
زمینههای طرح تأسیس علوم جدید دینی
اما چرا عدهای به طرح مسئله اسلامی سازی علوم یا تأسیس علم جدید دینی یا دینی سازی علوم جدید پرداختند؟ مهمترین دلیل این است که وقتی زیستْجهان تاریخی کشورهای مسلمان از جمله ایران با عالم مدرن مواجه شد، مدرنیته به عنوان یک رویداد اصیل تاریخی، هویت اصلی ما را متزلزل کرد. تا قبل از مواجهه ما با عالم مدرن در دو قرن پیش، ما در جهان تاریخی خودمان زیست میکردیم.
اولین نتایج این مواجهه، شکستهایی بود که در جنگها خوردیم؛ در برابر پرتغالیها و در جنگهای روس و ایران. اما فقط شکست نظامی نبود، بلکه هویت سنتی ما هم متزلزل شد. در مواجهه با عالم مدرن، برج و باروهای ستبر جهان سنتی بر سر ما ویران شد و لذا ما بحران هویت پیدا کردیم. ما چیستیم؟ ما کیستیم؟ ما خودمان را چگونه باید تعریف کنیم؟ آیا ما باید خودمان را با عناصر فرهنگ غربی تعریف کنیم؟ پس اسلام ما چه شد؟ باورهای سنتی ما چه شد؟ لذا به طور خلاصه، مهمترین انگیزه طرح شدن مسئله علم دینی، واکنش ما نسبت به جهان غرب و مدرنیته است.
البته انگیزههای دیگری هم وجود دارد. هر نظام سیاسی نیازمند یک نوع هویتسازی است تا بتواند هویت خود را از هویت غیر متمایز کند. از طرف دیگر، دانشگاههای ما و علوم انسانی یک قشر اجتماعی ایجاد میکند که با روند سیاسی-اجتماعی حاکم بر کشور همسویی ندارد. بنابراین انگیزههای ایدئولوژیک هم در پس طرح علوم انسانی دینی وجود دارد؛ چراکه ترویج این علوم انسانی، در واقع شبیه پروراندن مار در آستین است!
بومیگرایی اصیل و بومیگرایی غیر اصیل
یکی از مهمترین انگیزههای طرح مسئله علم دینی، بومیگرایی و localism است. باید درباره این بومیگرایی اندیشیده شود. بومیگرایی طیفهای متفاوتی دارد. کتاب غربزدگی جلال آل احمد یک نوع اثر بومیگرایانه است که نوعی مقابله با universalism غربی است. کتاب بازگشت به خویشتن دکتر شریعتی یک نوع بومیگرایی است. دوزخیان روی زمین اثر فرانتس فانون یک نوع بومیگرایی است. اندیشههای گاندی یک نوع بومیگرایی است. امثال شریعتی یا جلال آل احمد گرچه از بازگشت به خویش یا غربزدگی صحبت میکردند، اما مدعی تأسیس علم جدید دینی یا علوم انسانی اسلامی نبودند. لذا باید میان دو گونه بومیگرایی تمایز قائل شد: بومیگرایی اصیل و بومیگرایی غیر اصیل. به اعتقاد من طرح ایده علوم انسانی اسلامی یا علم جدید دینی، در واقع نوعی بومیگرایی غیر اصیل است.
معنا و مفهوم علم
وقتی ادعای علم دینی میشود، ممکن است این سؤال مطرح شود که مگر دین خودش یک نوع علم ندارد؟ در این صورت تأسیس علم دینی چه معنایی میتواند داشته باشد؟ پیش از پرداختن به معنا و مفهوم علم، ابتدا یک مقدمه مهم را بیان میکنم.
ما دو گونه فهم از جهان و روش تفکر میتوانیم داشته باشیم. یک فهم، فهم ذاتگرایانه است که میتوانیم آن را به ارسطو منسوب کنیم. در اینجا ذات به مفهوم essence است. در این نگرش، هر کدام از پدیدهها ذاتی دارد و این ذات ثابت است. هر کجا این ذات باشد، ویژگیهای ذاتی آنهم هست و هر کجا آن ویژگیهای ذاتی باشد، آن ذات هم هست. مثلاً ذات انسان «حیوان ناطق» است؛ یعنی هر کجا انسان هست، ذاتش هم وجود دارد و هر کجا حیوان ناطق وجود دارد، انسان هم هست. مطابق این تلقی ذاتگرایانه، پدیدارها یک ذات ثابت و لایتغیر دارند. علم یک ذاتی دارد، حقیقت یک ذاتی دارد، عقل یک ذاتی دارد و انسان هم یک ذاتی دارد.
در مقابل این فهم، یک نگرش دیگر وجود دارد که نگرش تاریخی است. در این نگرش، انسان یک موجود تاریخی است؛ نه اینکه انسان در تاریخ زندگی میکند، بلکه نحوه بودنش تاریخی است. رابطه انسان و تاریخ، مثل رابطه یک واگن قطار با ریل قطار نیست که تاریخ مثل ریل باشد و زندگی ما انسانها مثل واگن؛ بلکه نحوه وجود انسان تاریخی است. درست است که من در سال مشخصی به دنیا آمدهام، اما تاریخ در من وجود دارد. مشروطه مربوط به ۱۵۰ سال پیش است، اما در من حضور دارد. اگر من به جای اینکه پشت سرم انقلاب مشروطه باشد، انقلاب کبیر فرانسه بود، اگر به جای اینکه پشت سر من حافظ و سعدی و فردوسی و عطار باشند، گوته و کانت و دکارت بود و اگر به جای اینکه مبدأ تاریخ من مدینه و مکه باشد، آتن بود، نحوه «بودن» من نیز چیز دیگری بود. در این نگرش تاریخی، پدیدارها تاریخی هستند و چیزی به نام علم که حقیقت ثابت ازلی و لایتغیر داشته باشد، وجود ندارد. حتی چیزی به نام «زن» به مفهوم یک امر ازلی و ابدی وجود ندارد. زن قرن بیستم با زن دو هزار سال پیش متفاوت است.
اگر ما این تاریخیت را بپذیریم، در این صورت علم به مفهوم کلی نداریم. یک علم، علم در قرآن است: «هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ»[۱]؛ آیا آن کسی که علم دارد، با آن کسی که علم ندارد برابر است؟ این علم معنای خاصی دارد که با علمی که در دانشکدههای علوم تدریس میشود، متفاوت است. این علم، آن علم نیست. آن علم، نور است. پیامبر (ص) میفرمود: «اَلْعِلْمُ نُورٌ یَقْذِفُهُ اَللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یَشَاءُ»[۲]؛ علم نوری است که در قلب هر کسی که بخواهد میتاباند. اما شما به دانشکده علوم نمیروید تا در آنجا نوری به قلب شما تابیده شود، بلکه میروید تا یک علم تجربی کسب کنید.
آن علم ساحت اخلاقی دارد. وقتی میگوییم حکیم ابوالقاسم فردوسی، منظورمان این نیست که فردوسی فقط منبع علم است، بلکه منظورمان این است که یک متانت اخلاقی هم دارد؛ نوعی از آگاهی دارد که در عمل خودش را نشان میدهد. امروز هم وقتی به معنای سنتی میگوییم فردی جزء علماست، منظورمان این نیست که فقط فقه و علم اصول خوانده است، بلکه یک متانت اخلاقی هم دارد. آن علم با اخلاق دیواربهدیوار است. در واقع آن علم، عین اخلاق است. اما امروز شما میتوانید یک جراح بزرگ باشید، اما فقط پول برایتان مهم باشد؛ یعنی فاقد ساحت اخلاقی باشید. علم جدید نوع خاصی از آگاهی است که بار اخلاقی ندارد. شما میتوانید فیزیکدان بزرگ باشید و بمب اتم بسازید؛ اما آن علمی که در سنت تاریخی ما بود، یک معنای دیگری داشت.
بر این اساس، ما وقتی راجع به «علم دینی» صحبت میکنیم، باید مشخص کنیم که بحث در مورد کدام «علم» است. اگر کسی بگوید میخواهم علم دینی تأسیس کنم، بیمعناست؛ چرا؟ اگر من به شما بگویم میخواهم فلسفه اسلامی تأسیس کنم، شما میگویید هزار سال است که تأسیسشده و فارابی بنیانگذار آن است. اگر کسی هم بگوید میخواهم علم دینی تأسیس کنم، تحصیل حاصل است. مگر کتب مقدس ادیان، نوع خاصی از معرفت را مطرح نمیکردند؟ بیتردید نمیتوانیم بگوییم کتب مقدس شعر است؛ نمیتوانیم بگوییم ادیان فقط نوعی احساسات را بیان داشتهاند. ادیان نوعی آگاهی، خودآگاهی، معرفت و علم را ایجاد میکنند. بنابراین محل نزاع بر سر امکان یا عدم امکان تأسیس علم دینی نیست.
وقتی میگوییم «علم»، گاهی مرادمان مطلق معرفت و هر نوع آگاهی است: knowledge. در این صورت بیتردید ادیان نوعی آگاهی ایجاد میکنند. اما گاهی مرادمان از علم، science است؛ یعنی علم تجربی جدید که در قرون اخیر بر اساس عقلانیت جدید شکل گرفته است؛ مثل فیزیک، شیمی و ترمودینامیک. کسانی که ایده علوم دینی را طرح میکنند به احتمال قوی بحثشان بر سر علوم جدید دینی است؛ یعنی religious science. علم جدیدی که با دین سازگاری داشته باشد و این چیزی است که من میگویم غیر ممکن است.
[۱]. آیه ۹ سوره زمر
[۲]. مصباح الشریعه؛ جلد ۱؛ ص ۱۶