جهتگیری معرفت بشری در جبهه حق و باطل
دوگانگیِ محسوس
در این درگیریها، دو مسیر با دو برآیند پیچیده پیدا میشود. در هر دو تمدن، دانش وجود دارد؛ اعم از دانشهای نظری و عملی. در هر دو تمدن، زبان، ادبیات، هنر و همه ظرفیتهای تمدنی وجود دارد، اما این دو مسیر با هم درگیرند. اگر این دو مسیر که دو نظام اراده است را پذیرفتید، آنگاه نظام اختیارات انسانی که میتواند دو گونه عمل کند، شامل حوزه معرفتی انسان هم میشود؛ یعنی قوای معرفتی و ظرفیت معرفتشناختی انسان نیز از این قاعده مستثنا نیست. در نتیجه قوای معرفتی انسان، معارف حسی و معارف نظری بشر دو مسیر استکبار و عبودیت را طی میکند.
اثرپذیریِ ظرف معرفتیِ انسان
اینطور نیست که بگوییم ظرفیت روحی انسانها و رفتار عملی آنها ایمان و استکبار میپذیرد، اما ظرفیت معرفتیشان اثر نمیپذیرد. نمیشود بشر صاحب صفات رذیله یا حمیده باشد، در صفات قلبیاش مطیع یا مستکبر علیالله باشد، اما حوزه معرفت تقسیم به استکبار و بندگی نشود. عجیب است که برخی با اینکه قبول میکنند انسان در حوزه روح و قلب خود میتواند مؤمن یا کافر باشد، اما رابطه حوزه معرفتشناسی را با دین و توحید قطع میکنند و حوزه معرفت را زیر چتر منطق، و منطق را هم مشترک و جهانی میدانند.
طبق این نگاه فلسفه تاریخی، ارادههای اجتماعی بشر به توحید مختارند و همین باعث شکلگیری دو قطب تاریخی در حیات اجتماعی بشر میشود: یکی قطب مؤمنان بر محور انبیا و دیگری قطب کفار بر محور فراعنه و آنهایی که در استکبار علیالله و دنیاپرستی شدید هستند. در این صورت، توحید و کفر به حوزه قوای معرفتی بشر نیز راه دارد و این دو جریان در حوزه معرفت هم به یک نقطه نمیرسند.
اختیاری بودن فرآیند اجتماعی تولید دانش
بنابراین چه در حوزه فلسفه ورزی و چه در حوزه تولید دانش (به خصوص آنجایی که علم شکل اجتماعی پیدا میکند)، فرآیند اجتماعی تولید دانش، فرآیندی اختیاری است و درون این فرآیند اختیاری، ایمان و کفر حضور دارد. البته تا زمانی که به خلوص نرسیم، رفتار شبیه به هم داریم؛ یعنی رفتار مؤمن و کافر گاهی مشابه هم میشود. این تشابه رفتاری به معنای این نیست که در رفتار انسان، ایمان و کفر راه ندارد و مناسک رفتار مؤمن و کافر یکی است. منطق تفکر و اندیشهورزی، تحقیق و مطالعه مؤمن متفاوت است. البته نمیخواهم یک منطق عام مشترک را علیالاطلاق انکار کنم. همه انسانها بخواهند یا نخواهند، یک ایمان طبْعی دارند که نمیتوانند از آن خارج شوند و این ایمان، یک منطق مشترک در سطح ابتدایی ایجاد میکند که همان منطق، پایگاه تفاهم مشترک است.
نسبت منطق با اندیشه
اندیشه فقط زاییده منطق نیست؛ برای مثال دو فیلسوف، تفلسف و اندیشهورزی میکنند. هر دو هم با یک منطق کار میکنند. اما چون دو استاد دارند، به دو نتیجه میرسند: فیلسوفی که شاگرد مکتب مشاء است و فیلسوف دیگری که شاگرد مکتب حکمت متعالیه است، به دو نتیجه میرسند. پس آنچه در معرفت اثر دارد، فقط منطق نیست؛ بلکه مدیریت و سرپرستی عقل بشر هم هست. البته در جای خودش این نظریه معرفتشناسی باید توضیح داده شود که فهم انسان ناشی از ضرب اختیارات انسان با اختیارات محیطی است. انسانی که در فضای اندیشه فیلسوفان غربی اندیشه آموخت، به فلسفه الحادی میرسد. کسی هم که در فضای اندیشه فلسفه اسلامی میاندیشد، به فلسفه اسلامی میرسد.
حل نشدن همه تضادهای خیر و شر
پس اگر دو جریان انبیا و فراعنه را در تاریخ اجتماعی بشر بشناسیم، نمیتوانیم بگوییم که این دو جریان در حوزه معرفتشناسی به هم میرسند. البته ممکن است درگیری، دادوستد، نفوذ و تأثیرپذیری باشد و این اختصاص به حوزه معرفت ندارد، در حوزه عمل و در حوزه قلب انسان هم همینطور است. ولی درنهایت باید به طرف خلوص رفت. ممکن است این دوره گذار تاریخی قرنها طول بکشد؛ اما بعد از ظهور، ماجرای علم عوض میشود. ۲۵ حرف دیگر از ۲۷ حرف علم ظاهر میشود؛ عقول کامل میشوند؛ حقیقت ولایت حقه در عالم ظاهر میشود و حقیقت حیات و علم تجلی میکند.
نقش فطرت مشترک
البته همانطور که اشاره شد، ممکن است یک معرفت اولیه مشترک بین همه انسانها باشد که ناشی از فطرت مشترک و پرستش مشترک است. همه ما بخواهیم یا نخواهیم، در یک منزلتی از فطرت، خدا را میپرستیم و نمیتوانیم از آن پرستش خارج شویم. در آن منزلت ممکن است به یک پایههای مشترکی از دانش برسیم، ولی از آنجایی که خدا به ما اختیار داده است و میتوانیم تفرعن کنیم و از دایره عبودیت خارج شویم، دو مسیر شکل میگیرد. از آنجایی که اختیار انسان شروع میشود، اگر مسیر الوهیت یا مسیر استکبار اختیار شد، در دانش هم تأثیر میگذارد. فضایی که در آن تنفس میکنیم، ناشی از این اختیار و انتخاب فرق میکند.
استقلال یا عدم استقلال در ساحت اندیشه
ما وقتی مشغول اندیشهورزی میشویم، به صورت یک جزیره مستقل در عالم فکر نمیکنیم. همه افراد، قوای ادراکی مشابه ندارند و یکسان نمیفهمند. این قوای ادراکی تحت اختیار هستند و نسبت به توحید و کفر مختارند، ولی وقتی ایمان یا کفر اختیار شد، جهان اندیشهای انسان متفاوت میشود. چیزی فراتر از پارادایم اتفاق میافتد. انسان وقتی وارد فضای ایمان و کفر شد، وارد دو جهان میشود: جهان نور و جهان ظلمت.
«اللهُ وَلِی الَّذِینَ آمَنُواْ یخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّوُرِ وَالَّذِینَ کفَرُواْ أَوْلِیآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُمَاتِ»[۱] این سیر از نور به ظلمات و از ظلمات به نور، فقط مربوط به حوزه روح یا رفتار انسان نیست، بلکه حوزه فهم انسان هم همینطور است. یکطرف عالم شیاطین و یکطرف عالم ملائکه، یکطرف عالم انبیا و یکطرف عالم فراعنه است. همانطور که نبی اکرم (ص) تولید معرفت را مدیریت میکنند، ائمه نار هم تولید معرفت را مدیریت میکنند و ذیل آنها معرفت تولید میشود.
نور و ظلمت در عرصهٔ تاریخ
جریان صدر اسلام را ببینید. هم ذیل اراده امام صادق(ع) معرفت تولید شده است و هم ذیل اراده سقیفه. اگر شما در حوزه فلسفه تاریخ قائل به دو وادی موازی شدید (وادی نور و وادی ظلمت)، این دو وادی در حوزه معرفت هم عمل میکند. اگر کسی بگوید قوای ادراکی انسانها یکسان است و در نتیجه انسان وقتی میاندیشد یکسان میاندیشد، این سؤال مطرح میشود که مگر بقیه قوای انسانها یکسان است؟ اگر انسانها طبیعت مشترک دارند، پس همهچیزشان باید یکسان شود؛ اما چرا مؤمن و کافر میشوند؟ بنابراین اگر انسان با اشتراکاتی که دارد، میتواند مؤمن و کافر شود، در حوزه اندیشه هم میتواند مؤمنانه و کافرانه بیندیشد.
ایمان و کفر، شخصی نیستند
این یک تحلیل غلط و ضعیف از ایمان و کفر است که ایمان و کفر را شخصی تعریف کنیم و نه به صورت یک جهان مؤمنانه و کافرانه. ایمان ما جزیرهای نیست. ما درون یک جهان مؤمنانه زندگی میکنیم که محور آن ایمان نبی اکرم (ص) است؛ لذا امیرمؤمنان (ع) کلمه ایمان است: «حَبَّبَ إِلَیکمُ الإِیمَانَ وَزَینَهُ فِی قُلُوبِکمْ وَکرَّهَ إِلَیکمُ الْکفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْیانَ» ایمان را خدا در دل شما محبوب کرده است. این بزرگترین نعمتی است که به شما داده است. کفر و فسوق و عصیان را هم در دلتان مکروه کرده است. یک عده هم برعکس، ایمان در قلبشان مکروه و کفر و فسوق و عصیان در قلبشان محبوب است. در روایت ذیل این آیه آمده که ایمان یعنی امیرمؤمنان (ع) و کفر و فسوق و عصیان یعنی دشمنان حضرت.
شجره طیبه و شجره خبیثه
انسان در یک جهان ایمانی و ذیل محور کلمه ایمان زیست میکند، ذیل کلمهالله، ذیل کلمه طیبه. در روایت آمده است که کلمه طیبه اهلبیت (ع) هستند و مؤمن برگ این درخت. آنطرف هم شجره خبیثه است: «أَلَمْ تَرَ کیفَ ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً کلِمَهً طَیبَهً کشَجَرهٍ طَیبَهٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِی السَّمَاء * تُؤْتِی أُکلَهَا کلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا» «مثل کلمه خبیثه کشجره خبیثه اجتثت من فوق الارض ما لها من قرار». پس دو شجره وجود دارد: خبیثه و طیبه.
جریان فهم را نباید جزیرهای تعریف کرد و آن را فقط به عوامل شخصی معرفت، مثل ذهن یا قوای حسی و امثال اینها نسبت داد و رابطهاش با اختیار انسان و جریان سرپرستی حضرت حق را قطع کرد. خداوند متعال هر دو اراده را سرپرستی میکند. خداوند ربالعالمین است؛ یعنی هم رب خوبان است و هم رب بدان. هم اختیاری را که استکبار و هم اختیاری را که بندگی میکند سرپرستی میکند. «کلاً نمد هولاء و هولاء».
نقش اختیار انسان
انسان میتواند با اختیار خودش وارد وادی توحید شود و تا سرچشمه نور با ولایت «الله» سیر کند یا وارد وادی کفر شود و تا «هم فیها خالدون» و ظلمت نار با اولیای طاغوت سیر کند. این سیر در حوزه معرفتی هم وجود دارد. چرا حوزه معرفت را جدا کنیم؟ گفته میشود معرفت کشف واقع است و کشف واقع هم یک منطق ثابتی دارد: یا صادق است یا کاذب. این از کجا آمده است؟ جای انبیا نشستهایم و همهچیز را تعریف میکنیم و جایگاه انبیا را هم در دستگاه فکری خودمان تعیین میکنیم! در این صورت پیامبر (ص) دیگر ولایت اجتماعی و حق تصرف اجتماعی ندارد. قرار بود پیامبر (ص) جای ما را تعیین کند، اما ما جای ایشان را با عقل فیلسوفانه خود تعریف میکنیم. فلسفه ما در محتوا تحت تأثیر اسلام است، ولی در منطق سکولار است.
«متی غبت حتی تحتاج الی دلیل یحتاج الیه»
اینکه بگوییم فهم، کشف مطابق واقع است و از اینجا شروع کنیم و بخواهیم خدا را کشف کنیم، متفاوت با مسیر دین است. دین یک مسیر دیگری تعریف میکند: «متی غبت حتی تحتاج الی دلیل یحتاج الیه»؛ تو کی پنهان بودی که دلیل بخواهی؟ البته درست است که انبیا با عقل ما حرف میزنند نه با مجانین! انبیا برای دیوانهها مبعوث نشدهاند؛ برای عقلا مبعوث شدهاند. اما انبیا هستند که عقول بشری را بارور میکنند: «لیسیروا لهم دفائن العقول لیستعدوا لهم میثاق فطره» باید استعدادی در گندم باشد، ولی تا باران نبارد که گیاه نمیروید. اینطور نیست که گیاه خودش سبز شود و برود خورشید را پیدا کند.
معرفتشناسی از ارکان دینداری
بحث معرفتشناسی از ارکان مهم دینداری است. اگر کسی حوزه معرفتشناسی را حوزه دین نمیداند، بقیه حوزهها را نباید دینی بداند. اگر بشر میتواند معرفت مستقل داشته باشد، این معرفت مستقل خیر و شر را به او نشان میدهد و خودش را اداره میکند. کتاب «حکمت و حکومت» که پیشتر به آن اشاره شد، حرف اساسیاش همین است. از معرفتشناسی شروع میکند، بعد بر اساس جامعهشناسی مادی، مقدمهای جامعهشناختی بیان میکند که انسانها ابتدائاً مثل حیوانات در غارها زندگی میکردند؛ ضرورتهای طبیعی و نیازهایشان آنها را از غارها بیرون کشید و دور هم جمع شدند و آرامآرام با تجارب خود مسیر زندگی بهتر را پیدا کردند. در این مسیر، دین هیچ کاره است و حضور دین در تکامل اجتماعی بشر نفی میشود.
فهم مؤمنانه و کافرانه
فهم انسان از جهان میتواند مؤمنانه و نورانی و یا کافرانه و ظلمانی باشد. فهم، جزیرهای اتفاق نمیافتد بلکه به صورت اجتماعی-تاریخی و تحت ولایت اتفاق میافتد. فهم خارج از ولایت نیست. «اللهُ وَلِی الَّذِینَ آمَنُواْ یخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّوُرِ» کسی که مؤمن است، فهمش نورانی میشود.
البته این دو جهان، در تعامل هستند و اینگونه نیست که یکطرف ایمان محض باشد و طرف دیگر کفر محض؛ لذا بخشی از حق در دانش غرب وجود دارد و بخشی از جهالت در دانش مسلمین.
با این حال باید توجه داشت که جهت یکی نورانی و جهت دیگری به سمت ظلمت است تا اینکه این اختلاط از بین برود.
«لِیمِیزَ اللهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیبِ وَیجْعَلَ الْخَبِیثَ بَعْضَهُ عَلَی بَعْضٍ فَیرْکمَهُ جَمِیعاً فَیجْعَلَهُ فِی جَهَنَّمَ» مسیر حرکت عالم و ابتلای الهی، مسیر تفکیک حق و باطل است. شمر را از لشکر امیرمؤمنان (ع) میبرد در لشکر بنیامیه و زهیر را از لشکر عثمان میآورد در لشکر سیدالشهدا (ع).
رویکرد دینشناسی در بحث علم دینی
در رویکرد دینشناسی بحث علم دینی، باید در نظر داشت که دین مجموعه گزارهها نیست.
این برداشت، تعریف بسیار نازلی از دین است. دین جریان ولایتالله است که در ولایت نبی اکرم (ص) و اولیای معصوم (ع) و انبیا تجلی پیدا میکند. مناسک دین، ظاهر دین هستند. شریعت اعم از شریعت فقهی، شریعت اعتقادی و شریعت اخلاقی است. علم اخلاق، علم فقه و علم اعتقادات شرایع دین را بیان میکنند.
باطن دین
ولی باطن دین، جریان ولایتالله است. شریعتها مناسک هستند. ظاهر دینداری پذیرش شرایع اعتقادی، اخلاقی و رفتاری است. باطن آن تولی به ولایتالله و تبری از ولایت اولیا طاغوت است و سِرّش پذیرش عبودیت و سجده تام است. اگر دین اینطور تعریف شد، نسبتش با علم روشن میشود. علم حاصل یکی از قوای بشر است که یا تحت دین واقع میشود یا بیرون از حوزه دین. اگر تحت حوزه دین بود، علمْ دینی میشود و اگر بیرون از حوزه دینی بود، علم غیر دینی میشود.
نفی نگاه دائره المعارفی به دین
نکته دیگر این است که وقتی میگوییم علم دینی، مقصودمان نگاه دائرهالمعارفی به دین نیست. یعنی نمیخواهیم همه علوم را نقلی کنیم و بگوییم با روش فقهی علم را از گزارههای دینی استخراج کنیم. نگاه دائرهالمعارفی به دین، نگاه درستی نیست. نگاه حداکثری به دین به معنی دین دائرهالمعارفی نیست. بعضی تلقیشان از دین، دین گزارهای است و وقتی میخواهند به دین حداکثری قائل شوند، دین، دائرهالمعارفی میشود. ولی اگر دین به ولایتالله تعریف شد، حداکثری بودن دین، حداکثری بودن ولایت الله است. حداکثری بودن ولایت پیامبر (ص) و امیرالمؤمنین (ع) است.
[۱]. آیه ۲۵۷ سوره بقره