علم دینی از زاویه جامعهشناسی معرفت
زاویه دیگر، بحث جامعهشناسانه است که در آن، از جامعهشناسی معرفت بحث میشود و فرآیندهای اجتماعی تولید معرفت کانون دقت قرار میگیرند. اینجا هم باید اثبات شود که فرآیندهای اجتماعی به دینی و غیر دینی تقسیم میشوند و دینی بودن فرآیندهای اجتماعی تولید دانش، در حقانیت دانش دخیل هستند. البته این تنها عاملِ حقانیت نیست؛ اما زاویه مهمی است که باید بحث شود.
علم دینی از زاویه نگاه تمدنی
زاویه دیگری که از این زاویه جامعهشناختی گستردهتر است، بحث عرصههای تمدنی است. تمدنها بر دانشهای خاص خود تکیه میکنند. عقلانیتهای پشتیبان تمدن، عقلانیتهای متناسب با آن تمدن هستند؛ بنابراین، عقلانیتی که تمدن سکولار غرب را پشتیبانی میکند، نمیتواند در خدمت تمدن دینی قرار گیرد. البته این بعد از اثبات تمدن دینی و غیر دینی است؛ یعنی اگر شما فرض کردید که ما تمدن دینی و غیر دینی و مدیریت دینی و غیر دینی داریم، آنگاه این بحث مطرح میشود که آیا میشود با نرمافزار تمدن مادی، جامعه دینی را مدیریت کرد؟ آیا میشود با نرمافزار تمدن مادی به تمدن اسلامی رسید؟
یک رویکرد این است که ما از همان علوم استفاده میکنیم و آنها را در خدمت ارزشهای اسلامی قرار میدهیم. دین ارزشها را معیّن میکند و از هر دانشی میشود در مسیر این ارزشها استفاده کرد. ما میتوانیم از علمی که در حوزه تمدن غرب تولید شده است، برای رسیدن به آرمانهای تمدن دینی استفاده کنیم؛ بنابراین حتی اگر اصل تمدن دینی را هم بپذیریم، هیچ ضرورتی به علم دینی وجود ندارد.
رویکرد دیگر این است که اگر ما فرض کنیم که میشود دو نوع تمدن دینی و غیر دینی تصویر کرد، دستیابی به تمدن دینی چه در بخش نرم و چه در بخش سخت آن، جز با علم دینی ممکن نیست. نه سازوکارهای سخت و نه روابط انسانی پیچیده یک تمدن، با نرمافزارهای تمدن دیگر قابل بازسازی نیست؛ یعنی فاصله ایدئولوژیک بین تمدنها، حتماً به تفاوت در نرمافزار و دانش و عقلانیت منتهی خواهد شد. برخلاف رویکردی که علم را فاقد خصلت ایدئولوژیک و پدیدهای جهانی میداند، علم کاملاً خصلت ایدئولوژیک دارد. یکی از مطالبی که منتقدین علم دینی مطرح میکنند، این است که دین برخلاف علم، خصلت ایدئولوژیک دارد و به همین دلیل نمیتواند جهانی باشد، اما علم میتواند محور هماهنگی جهانی و مبدأ نسخههای واحد و هماهنگ برای جامعه جهانی باشد؛ لذا وحدت جامعه جهانی در سایه علم ممکن است و نه در سایه دین. در نظر این افراد، کسانی که تلاش میکنند علم را به دینی و غیر دینی تقسیم کنند، دنبال اهداف سیاسی هستند و میخواهند مانع از تحقق جامعه جهانی و جهانیشدن شوند. اما ماجرا برعکس این تلقی است.
علم کاملاً خصلت ایدئولوژیک دارد و به هیچ وجه جهانی نیست. اینگونه نیست که بگوییم چون علم جهانی است، بنابراین همه ملل با همه مکتبها و فرهنگها و حتی تمدنها میتوانند از یک علم برای دستیابی به اهداف و آرمانهای خود استفاده کنند و علم در همه عرصهها کارآمد است. منتها در علم، خصلت ایدئولوژیک پنهان است و جهانیشدن علم مدرن، دقیقاً به معنای جهانیشدن ایدئولوژی مدرن است. از آنجا که ایدئولوژی غرب، ظرفیت جهانیشدن ندارد، علم مدرن هم ظرفیت جهانیشدن ندارد. غرب از طریق دانش، ایدئولوژی خودش را به جهان صادر کرده است. محور گسترش ایدئولوژی غرب در جهان و به خصوص در سده اخیر، بحثهای ایدئولوژیک نبوده است، بلکه گسترش دانش غربی و عقلانیت اداره غربی مبدأ گسترش ایدئولوژی آنها شده است. بنابراین اگر ما بپذیریم که باید دنبال تمدن دینی باشیم، این تمدن لااقل در حوزه علوم انسانی نیاز به علم دینی دارد؛ لااقل در بخش روابط انسانی و تنظیم روابط انسانی و در بخش نرمافزار تمدن، ما محتاج به علم دینی هستیم؛ حتی اگر کسی بگوید بخش سخت تمدن که بیشتر متکی به علوم تجربی است، دینی و غیر دینی ندارند. البته آن هم پذیرفته نیست و حتماً تکنولوژی و دانشهای پشتیبان آنها، یعنی صنعت به مفهوم عام و دانشهای پشتیبان صنعت، متصف به صفت دینی و غیر دینی میشوند. بعضی از روشنفکران دنیای اسلام معتقدند که چیزی به نام تمدن دینی نداریم و تمدن امری مشترک است؛ درحالیکه حتی متفکران سکولار هم قبول دارند که تمدن میتواند دینی و غیر دینی باشد و نظریه برخورد تمدنها مبتنی بر این مطلب است.
علم دینی از زاویه فلسفه تاریخ
زاویه دیگر بحث، رویکرد فلسفه تاریخی است. واحد مطالعه ما در فلسفه تاریخ، بسیار بزرگتر و عظیمتر از علوم انسانی و اجتماعی است. گرچه ممکن است کسی دانش فلسفه تاریخ و دانشهای وابسته به این موضوع را در حوزه علوم اجتماعی قرار دهد، اما این دعوا بر سر اصطلاح است؛ موضوع فلسفه تاریخ بالاصاله گستردهتر از موضوع علوم انسانی و علوم اجتماعی است. همانطور که هر قدر علومی را که واحد مطالعه آنها شخص انسان است، توسعه دهید، از دل آن علوم اجتماعی تولید نخواهد شد، هر قدر هم که علوم اجتماعی را توسعه دهید، از دل آن فلسفه تاریخ تولید نمیشود؛ چون واحد مطالعه آن متفاوت است. واحد مطالعه در حوزه علوم فردی، فرد انسانی است؛ در حوزه علوم اجتماعی جامعه و روابط اجتماعی است، اما موضوع فلسفه تاریخ، تاریخ اجتماعی بشر است نه یک جامعه. در فلسفه تاریخ، علل تحولات اجتماعی، علل پیدایش و افول تمدنها، شکستها و پیروزیها، درگیریها و جنگها، آغاز جامعه تاریخی بشر، جامعه آرمانی و مطلوب و امثال این بحثها مطرح است.
تاریخ اجتماعی بشر شامل دو جریان عمده تاریخی است: یکی جریان ارادهها و اختیاراتی که بر محور انبیا و اولیا جمع شدهاند و قصدشان بسط و گسترش بندگی و پرستش خدای متعال و دستیابی به سعادت از طریق عبودیت است؛ یعنی سعادت را در بسط حیات معنوی و بندگی میبینند. این ارادههای تاریخی که بر محور انبیا جمع شدهاند در حال تکامل و اشتداد هستند و درنهایت هم به یک تمدن و فراتمدن دست پیدا میکنند. نقطه مقابل آن، اختیاراتی است که به تعبیر قرآن بر محور ارادههای شیطانی و بر محور اولیای باطل تجمع کردهاند. آنها هم دنبال اشتداد و تکامل تاریخی خودشان هستند و تمدنشان هم بر محور آن ارادهها ساخته شده است.
این رویکرد، حرکت تاریخ اجتماعی بشر را جبری نمیبیند؛ چه جبر مادی مبتنی بر ماتریالیسم تاریخی مارکسیستی و چه جبر مطلق الهی و تجلی جبری اسماء الهی در عالم. در این رویکرد، اختیارات عُبّاد در مسیر حرکت تاریخ مؤثر و دارای نقش است. البته این اختیارات ذیل قوانین حاکمی حرکت میکند؛ چون مشیّت حاکم و بالغه الهی تحت نفوذ و تأثیر انتخاب ما قرار نمیگیرد تا خدای متعال مجبور باشد مسیر حرکت تاریخ را به طور کلی بر اساس اراده ما طراحی کند. اختیارات عباد در ذیل حکمت الهی دخیلاند.
اختیارات بشر به دو بخش تقسیم میشود: اختیاراتی که دنبال بندگی هستند و اختیاراتی که دنبال استکبارند. اراده انسان برای پذیرش توحید و الوهیت حضرت حق، مختار است. انسان مختار است که خدا و الوهیت حضرات حق را بپذیرد یا نپذیرد و همین جاست که ارادهها دو مسیر پیدا میکنند: مسیر استکبار علیالله و مسیر بندگی؛ مسیر ایمان و مسیر کفر؛ «لا إِکراهَ فِی الدّینِ قَد تَبَیَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَیِّ فَمَن یَکفُر بِالطّاغوتِ وَیُؤمِن بِاللَّهِ فَقَدِ استَمسَکَ بِالعُروَهِ الوُثقى لَا انفِصامَ لَها وَاللَّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ»[۱].
بر این اساس، دو جریان تاریخی بر محور ارادههای قویتری که میتوانند محور هدایت و سرپرستی باشند، شکل میگیرد. از یک طرف ارادههای ظلمانی، ارادههای شدید به دنیا که محور جامعه مادی هستند؛ و از طرف دیگر ارادههای شدید در بندگی که محور جامعه مؤمنان هستند. این دو جریان در یک درگیری مستمر تاریخی قرار دارند. البته این دوران درگیری و جنگ، مقدمه رسیدن به یک دوران آرامش و به تعبیر دیگر دوران صلح است، ولی این صلح از بستر یک جنگ تاریخی بین ایمان و کفر عبور میکند. بنابراین دو جامعه بر محور دو نظام اراده شکل میگیرد و هر دو نظامِ اراده را خدای متعال در عالم امداد میکند و سرانجام هم پیروزی با جبهه حق است.
البته در درون جبهه کفر و اهل دنیا هم درگیری جدی بر سر دنیا هست. بسیاری از جنگهای بزرگ دنیا ناشی از این امر است، ولی محور درگیریهای تاریخی، درگیری بین نبی اکرم (ص) با ابلیس و شیاطین انس است. پیشرفت جامعه ایمانی در بستر همین درگیری است و جامعه کفار هم در همین میدان درگیری پیشرفت و ترقی خودشان را دنبال میکنند.
[۱]. آیه ۲۵۶ سوره بقره