علوم انسانی، حافظ عهد تجدد
عهدی که شکست، برای خودش علومی داشت؛ کلام و اخلاق و فقه داشت. آن علوم حافظ آن عهد بودند. عهد تجدد هم علومی میخواهد که حافظ این عهد باشند و از اینکه آسیب ببیند و ضعیف شود حفظش کنند. به این علوم میگویند علوم انسانی. علوم انسانی جایگزین آن علوم شده است. الآن به جای علم اخلاق و علم کلام و علم فقه، جامعهشناسی و روانشناسی و سیاست و حقوق میخوانیم. علم حقوق حافظ منافع اجتماع است و نمیگذارد کسی دیگری را فریب دهد یا منافع کسی از بین برود، بنابراین انسان و جامعه را حفظ میکند. جامعهشناسی به ما نشان میدهد که آسیبهایی که در جامعه هست، چگونه باید برطرف شود. چه موانعی بر سر راه جامعه وجود دارد که باید برطرف شود. روانشناسی به ما میگوید که چرا یک فرد نمیتواند خودش را با اجتماع وفق دهد.
این علوم تأسیس میشوند. سیاستش را ماکیاولی رقم زده است. وقتی کتاب پرنس ماکیاولی نوشته شد، علوم انسانی آغاز شد. با ماکیاولی یک شکلی از سیاست پدید آمد که اگر تا پیش از آن وجود داشت، موجه نبود و کسی آن را تئوریزه نکرده بود. جامعهشناسی با آگوست کنت پیدا شد. آگوست کنت میگفت علم جامعهشناسی برترین علوم است. آگوست کنت میدانست که علم جامعهشناسی به دقت فیزیک و ریاضی نیست، اما در عین حال آن را برترین علوم میدانست، چون حافظ نظام موجود است. اگر جامعهشناسی نباشد، فیزیک و ریاضی راه به جایی نمیبرند. فیزیک و ریاضی یک تغییراتی در جهان میدهند، اما آن علمی که این مسیر را طراحی، مدیریت، حفاظت و ریاست میکند علوم انسانی است. علوم انسانی به فیزیک و ریاضی میگوید چه کاری انجام دهند. کانت، این فیلسوف بزرگ وقتی فاهمه را طراحی کرد، گفت فاهمه علم کارگزاری است؛ یعنی فیزیک علم کارگزاری است، علمِ دست است. اما عقل مشرف بر فاهمه است و به فاهمه میگوید چه کار کند؛ یعنی ریاست با عقل است. آن چیزی که کانت به آن ریاست میداد، اکنون علوم انسانی است.
پس علوم انسانی حافظ عهد تجدد هستند. جامعهای که میخواهد توسعهیافته باشد، بدون علوم انسانی نمیتواند. زمان زیادی برده است تا ما این مطلب را بفهمیم. البته هنوز هم خیلیها نمیفهمند که علوم انسانی چقدر مهم است و فکر میکنند که اگر در کشوری دکتر و مهندس اضافه شود، آن کشور رستگارتر میشود. حال آنکه ماهیت علوم انسانی با توسعه گره خورده است و توسعه بدون علوم انسانی محقق نمیشود.
تحول در علوم انسانی
اما حالا مسئله چیست؟ ما میخواهیم بر عهد قدیم استوار باشیم؟ مگر ما نمیگوییم مسلمان و مؤمن هستیم؟ مگر ما مدعی اسلام نیستیم؟ پس ما مدعی عهد دیگری هستیم. ما خودمان را به عهد تجدد فرو نکاستهایم. تمام مسئله ما این است که چگونه در عین حال که پایبند به عهد الهی هستیم، با حفظ آن عهد، ورود در تجدد کنیم؟ ورود در تجدد لازم است و ما هم باید در آن وارد شویم، اما چطور این دو را با هم جمع کنیم؟ این منتهی میشود به سؤال از فلسفه علوم انسانی. مسئله ما این است که وقتی میخواهیم عهد دیگری داشته باشیم، تکلیف ما با این علوم انسانی که حافظ عهد تجدد هستند چه میشود؟ پس در عین حال که ما توسعه میخواهیم، باید در علوم انسانی موجود تفکر کنیم. ما بر یک عهدی میخواهیم باشیم، اما در عهد دیگری زندگی کنیم. این «دو عهدی» ممکن است «بی عهدی» بشود؛ یعنی نه این بشود و نه آن.
معنای علوم انسانی اسلامی این است که ما چه کنیم تا در عین حال که میخواهیم در توسعه حضورداشته باشیم و پیشرفت کنیم، بر عهد خود استوار باشیم. این استواری، اقتضایش تحول در علوم انسانی است. اقتضایش نقد علوم انسانی موجود است. ما باید با نقد شروع کنیم. ما تصور میکنیم نقد یعنی مخالفت! نقد یکی از شئونش میتواند مخالفت باشد، اما نقد مساوی با مخالفت نیست، بلکه نقد یعنی فهم کامل. به محض اینکه یک چیزی را به طور کامل فهمیدید، امکان عبور از آن برای شما پدید میآید؛ اما تا وقتی یک چیزی را نمیفهمید، در آن اسیرید؛ چون به آن احاطه ندارید و نمیدانید چیست. وقتی به آن احاطه پیدا کردید، میفهمید نقاط ضعفش چیست.
فهم کار آسانی نیست و زحمت زیادی دارد. مسائل مربوط به عمق علوم انسانی خیلی دشوار است؛ چون مبانیاش دشوار است. اگر خواستید بفهمید حقوق در این جهان چطور پیدا شده است، نیاز به مطالعات فراوانی دارید تا بالاخره سر دربیاورید که حقوق بینالملل چیست؟ چرا باید باشد؟ حقوق جزا چیست؟ جرمشناسی چیست؟ هر کسی دنبال این مسائل نمیرود. ممکن است اساتید بسیاری وجود داشته باشند که در علوم انسانی و علوم اجتماعی متخصص هستند، اما به مبادی وصل نیستند و از مبادی اطلاع ندارند و به همین دلیل، علمشان راه به جایی نمیبرد. در این صورت، این علوم مبدل میشوند به صِرف مقاله نوشتن، درس دادن، واحد گذراندن و فارغالتحصیل شدن!
این علوم جدید چطور پیدا شده است؟ هر عهدی مخاطره دارد. این عهد هم با خطر و مخاطره شکل گرفته است. دانشمندانِ این عهد را میسوزاندند. میخواستند گالیله را بسوزانند؛ دیگران را زجر دادند و بسیاری برای علم زندانها کشیدند. هیچ چیز در این دنیا ساده به دست نمیآید. حال ما کجای کار هستیم؟ اگر ما سختکوش و مصمم نباشیم، اتفاقی نمیافتد.