ابهامات در تعریف علم دینی
فرق است میان اسلامی سازی علوم و تأسیس علوم جدید. معمولاً این دو را به صورت مترادف به کار میبرند، غافل از اینکه میان آنها فاصله بسیار ژرفی وجود دارد. اسلامی سازی علوم، به این معناست که شما علوم جدید را میپذیرید، اما میخواهید جهت و غایت آن را تغییر دهید. آیا ما میتوانیم علم جدید را بپذیریم و غایات، مبانی و ارزشها را از بیرون به آن تحمیل کنیم، درحالیکه علم جدید غایات، نظام ارزشی و مبانی متافیزیکی خاص خودش را دارد؟
در طرف دیگر، وقتی از تأسیس علوم صحبت میکنید، یعنی میخواهید علمی که وجود ندارد را تأسیس کنید. تأسیس علوم جدید، یک ادعای بزرگ است. ادعای اینکه ما میخواهیم علم جدیدی تأسیس کنیم، مساوی است با اینکه ما میخواهیم یک نظام اپیستمیک جدید تأسیس کنیم. تأسیس نظام معرفتی جدید، یعنی تغییر عالمیت عالم.
انسان یگانه موجودی است که عالم دارد. آیا فرق دوران جدید با دوران قرون وسطا فقط این است که گذشتگان با اسب و الاغ مسافرت میکردند و در دوره جدید با هواپیما؟ یعنی فقط تفاوت در ابزارها بوده یا مفاهیم هم تغییر پیدا کرده است؟ «انسان» در دوران جدید، یک مفهومی و در دوران گذشته، معنای دیگری داشت. «حق» در دوره جدید یک معنا دارد و در دوره گذشته معنای دیگر داشت. در قرون وسطا نمونه عالی انسانیت، «قدیس» است، اما در دوره جدید، نمونه اعلای انسانیت نیوتن است. در قرون وسطا، هدف کمال است و کمال در زهد. در دوره جدید، هدفِ زندگی مصرف بیشتر است. انسان یک موجود تاریخی است و در هر دورهای عالم تاریخی خاص خودش را دارد. مراد از عالمیت عالم، نسبت انسان با جهان، نسبت انسان با خودش و نسبت انسان با دیگری است.
کوه المپ، برای یونانیها جایگاه خدایان بود. کوه جایگاه موجودات فناناپذیر بود. در دوره جدید وقتی انسان کوه را میبیند، فقط منبعی از انرژی و ثروت را میبیند. بشر در روزگاری طبیعت را مادر خودش میدید و این مادر مقدس بود. اما در روزگار جدید، بشر به راحتی به طبیعت تجاوز میکند. نسبتی که بشر گذشته با طبیعت داشت، بشر امروز ندارد. روزگاری بشر میگفت نانت را با همسایه تقسیم کن. اگر شب سیر بخوابی و همسایهات گرسنه باشد، به عالم ملکوت راه پیدا نخواهی کرد، اما انسان امروز به تعبیر هابز «گرگ انسان» است. در عالم جدید، نسبتی که انسان با دیگری دارد این است: the other is hell؛ یعنی دیگری جهنم است. این جمله مشهور ژان پل سارتر است. در عالم جدید عشق مرده است؛ چون دیگری جهنم است.
کسانی که مدعی تأسیس علوم جدید دینی هستند، یعنی میخواهند یک نظام علمی جدید تأسیس کنند که در مقابل نظام اپیستمیک جدید، دینی نیز باشد. اما در واقع مدعی هستند که میخواهند تاریخ بشر را دگرگون کنند و فصل تازهای را در تاریخ بشر آغاز کنند.
من معتقدم که این ادعا، ادعایی خدایی است. این ادعا چیزی را از خودش انتظار دارد که خارج از قد و قامت بشر است. ما مقوله تقدیر را نادیده میانگاریم. ما نمیتوانیم اراده کنیم و تمدن جدید خلق کنیم. تمدنها تأسیس نمیشوند، بلکه ظهور مییابند. نظامهای جدید علمی ظهور مییابند و به طور طبیعی در یک بستری شکل میگیرند. با برنامهریزی نمیتوان یک نظام علمی جدید ایجاد کرد. ظهور نظامات علمی جدید، یک پروسه طبیعی تاریخی است. آن را نمیتوان تبدیل به یک پروژه سیاسی-اجتماعی کرد. ظهور علوم «process» است، نه «project».
یک ابهام دیگری هم در علم دینی وجود دارد. وقتی از علوم دینی صحبت میکنیم، یعنی ما با یهودیها، مسیحیها و با همه دینداران جهان در یک جبهه واحد هستیم و میخواهیم در مقابل علم سکولار جدید غربی به یک نظام اپیستمیک جدید بیندیشیم. اما وقتی میگوییم علوم اسلامی، یعنی فقط به دینِ یکبخشی از جهانیان نظر داریم و لذا فقط ما مسلمانان در این جبهه هستیم. البته ممکن است ادعا شود که مراد ما از اسلام، مطلق دین است. این ادعایی است که ما مسلمانان داریم، ولی ممکن است خیلی از غیر مسلمانها قبول نکنند. اگر گفته شود مراد از اسلام، تسلیم شدن به حقیقت است، باز هم مرزهای میان ادیان فروریخته میشود.
از سوی دیگر علم جدید هم میتواند مدعی شود که چون تسلیم به حقیقت است، پس این علم هم بالذات دینی است؛ چون دانشمند هم معتقد است که با روشهای تجربی به حقیقت نزدیک میشود.
یک مفهوم دیگر هم در میان پیروان ایده علم دینی خلط میشود و آن بومیسازی علوم است. بومیسازی علوم، بحث پسندیدهای است و فقط پوزیتیویستها هستند که با آن مخالف هستند. اما باید دقت داشت که بومیسازی علوم، تأسیس علم جدید نیست. با تغییر یک مسئله و بومی کردن علم، علم جدیدی تأسیس نمیشود.
جمعبندی
آگاهی دینی در مرتبهای قرار دارد و آگاهیهای بشری یکمرتبه دیگری دارند؛ یعنی اگر ما معتقد باشیم که جهان ذومراتب است، مراتب وجود شناختی مختلفی وجود دارد. اساساً دین یعنی اینکه شما قائل به وجود مراتب در این جهان باشید. اگر ما مراتب وجود شناختی گوناگون داشته باشیم، هر مرتبه آگاهی خاص خودش را دارد؛ یعنی عالم غیب، نوع خاصی از آگاهی را دارد که با عالم شهادت متفاوت است. اگر ما وجود مراتب در آگاهیها را بپذیریم، هر مرتبه آگاهی، از احکام معرفتشناسانه خاص خودش تبعیت میکند. سخن کسانی که معتقدند بین آگاهیهای دینی با آگاهیهای علمی تعارض وجود دارد و باید این تعارض را حل کنیم، مثل این است که کسی بگوید یک هواپیما با یک تاکسی تصادف کرده است. حرف بنده این است که خودآگاهی دینی و علوم جدید، دو افق متفاوتاند و دو ساحت مختلف دارند. ما میتوانیم دیندار باشیم و به نظریه کوانتوم معتقد باشیم؛ اگر نظریه کوانتوم هم تغییر کند در باور دینی من اثری نمیگذارد. کسانی که مدعی تأسیس علم دینی هستند، فکر میکنند که نظریه تکامل داروین، با باورهای دینی مخالف است و باید یک زیستشناسی جدیدی تأسیس شود که با آیات قرآن هم سازگار باشد. این ناشی از نفهمیدن کتاب مقدس است؛ ناشی از نفهمیدن آن مرتبه خاصی از آگاهی است که در کتب مقدس وجود دارد. اگر دین را جوری میفهمید که با احکام علمی تعارض پیدا میکند، این فهم، فهم دینی نیست و شما آن آگاهی نامتعارف را همسطح آگاهیهای متعارف کردهاید.
علم جدید دینی، مثل دایره مربع پارادوکسیکال است؛ چراکه وقتی میگویید علم جدید، یعنی معرفتی که تجربی است و وقتی میگویید دین، یعنی معرفتی که غیر تجربی است. وقتی میگویید دین یعنی معرفتی که مطلق است و وقتی میگویید علم، یعنی معرفتی که نسبی است. لذا علوم تجربی دینی، یک مفهوم متناقض است.