📜پزشکی و ابژههای مورد مشاهده
از قرن هجدهم، پزشکی گرایش یافت تاریخ خود را طوری روایت کند که گویی بستر بیمار جایگاه همواره ثابت و پایدار تجربه بوده است؛ برخلاف نظریهها و نظامها که مدام در معرض تغییر قرار داشتهاند و خلوص شواهد بالینی را زیر نظریهپردازیهای خود پنهان میکردهاند. پزشکی، به یاری عنصر نامتغیر شناخت بالینی ، حقیقت را با زمان پیوند داده است. روایتهای اسطورهوار از تاریخ پزشکی در پایان قرن هجدهم و آغاز قرن نوزدهم در چنین اعتقاداتی ریشه داشتند. میگفتند این پزشکی بالینی است که از اساس امکان تحقق پزشکی را فراهم آورده است. در سحرگاه تاریخ، پیش از ظهور هر اعتقاد بیهودهای، پیش از پیدایش هر نظام پزشکی به تمامی ارتباطی بیواسطه بود میان درد و آنچه مایهی تسکین آن است. این ارتباط بیشتر غریزی و حسی بود تا تجربی؛ رابطهای بود که فرد، پیش از آنکه در شبکه اجتماعی گرفتار شود، با وجود خود برقرار میکرد: « حساسیت بیمار به او می آموزد که فلان یا بهمان حالت تسکینش میدهد یا مایهی عذابش است » . فرد سالم این ارتباطی را که بی واسطهی دانش برقرار میگردد مشاهده میکند، منتها این مشاهده گزینهای برای رسیدن به شناختی آتی نیست؛ حتی آگاهی یافتن هم نیست، بلکه بی درنگ و کورکورانه است: «این جا صدایی نهانی به ما میگوید: طبیعت را بنگر » این مشاهده که خود به خود تکثیر شده و میان افراد انتقال مییابد، به آگاهیای عمومی بدل میشود که هر فرد در آن واحد سوژه و ابژهی آن است: « همهی مردم به یکسان به این پزشکی اشتغال داشتند… تجربههای هر کس به دیگران انتقال مییافت… و این معلومات از پدر به فرزندان میرسید ». طب بالینی پیش از آنکه دانش باشد، رابطهی کلی و همه شمول بشریت با خود بود: عصر سعادت مطلق پزشکی . انحطاط زمانی آغاز شد که الفبا و اسرار به میان آمدند، یعنی وقتی این دانش میان گروهی ممتاز پخش شد و آن رابطهی بیواسطه و بی مانع و حدود میان نگاه وکلام گسسته شد: آنچه مردم میدانستند دیگر به دیگران انتقال نمییافت و به خان عملی و تجربه واریز نمیشد، مگر آنکه از صافی زبان پیچیدهی دانش گذشته باشد.
میشل فوکو
جهت تفصیل مباحث منابع ذیل معرفی می گردد:
📘کتاب “تولد پزشکی بالینی” نوشته میشل فوکو ترجمه فاطمه ولیانی
📕کتاب “فوکو و دیرینه شناسی دانش” نوشته حسین کچویان
📗 کتاب ” فوکو؛ فراسوی ساختگرایی و هرمنیوتیک” نوشته هیوبرت دریفوس و پل رابینو ترجمه حسین بشیریه