تطورات معنای علم و علوم انسانی در جهان مدرن و جهان اسلام – بخش سوم

حجت الاسلام حمید پارسانیا

مفهوم و جایگاه علوم انسانی در حکمت اسلامی

تلقّی­های سه‌گانه از مفهوم علم در دو سده اخیر، سبب برداشت‌های مختلفی از علوم انسانی شد و این برداشت‌ها، در فهم و داوری از علوم انسانی اسلامی نیز تأثیرگذار بود. به همان صورت، معنای تاریخی علم در دنیای اسلام نیز می‌تواند در برداشت جامعه علمی ما نسبت به علوم انسانی و هم‌چنین در فهم و داوری نسبت به علوم انسانی اسلامی تأثیرگذار باشد.

فیلسوفان جهان اسلام، تعریف ویژه‌ای برای علم انسانی بیان می‌کنند؛ به ‌گونه‌ای که این تعریف، با تعریف پوزیتویستی، تفهمی و تفسیری و نیز با تعاریف مابعدتجربی و پسامدرن مغایرت دارد.

نقطه عزیمت فیلسوفان مسلمان برای تعریف علوم انسانی و علوم طبیعی، معنای گسترده‌ای از علم است که علم تجربی، بخش محدودی از آن است. عرصه مواجهه انسان با عینیت و واقعیت نیز تنها موجودات طبیعی نیست، بلکه مراتب گسترده هستی را در برمی‌گیرد: از هستی مطلق تا هستی‌های محدود و مادی. کانون مواجهه آدمی نیز هستی‌های محسوس طبیعی و فیزیکی و یا هستی مقید نفس آدمی نیست، بلکه هستی‌های عقلی عام و فراگیری است که با احاطه، شمول و گستردگی خود، معارف ضروریِ غیر مقیّد و غیر زمانی را تأمین می‌کنند.

هستی‌ها و عینیت‌هایی که در معرض این معنای از علم قرار می‌گیرند، شامل هستی‌های طبیعی، هستی‌های فوق طبیعی و هستی‌های انسانی است. بر اساس این دیدگاه، طبقه‌بندی علوم و جایگاه علوم انسانی در آن صورت ویژه‌ای پیدا می‌کند. بنابراین، پیش از ادامه بحث و بررسی جایگاه دقیق علوم انسانی در تفکر فیلسوفان مسلمان، لازم است ابتدا به طبقه‌بندی علوم در دیدگاه آنان اشاره‌ای بشود.

طبقه‌بندی علوم از دیدگاه حکمای مسلمان

در دیدگاه فلاسفه مسلمان، طبقه‌بندی علوم، متناظر با مراتب و ابعاد گوناگون هستی است. بر این اساس، هستی‌هایی که معلوم انسان واقع می‌شوند، یا هستی‌های انسانی هستند و یا غیر از هستی‌های انسانی. مراد از هستی‌های انسانی، موجوداتی است که با آگاهی و اراده انسان ایجاد می‌شود؛ یعنی اراده انسان مقوّم تحقق آن‌هاست. هستی‌های دیگر، موجوداتی هستند که مستقل از اراده و آگاهی انسان موجودند؛ هستی‌هایی که شامل موجودات طبیعی و فوق طبیعی می‌شود. قسم اول را علوم نظری و قسم دوم را علوم عملی می‌خوانند.

علوم نظری

موجوداتی که مستقل از اراده انسان تحقق دارند، به سه بخش کلی تقسیم می‌شوند: موجودات طبیعی و فیزیکی، مجردات ناقص و مجردات تام. این سه سنخ موجودات، سه نوع علم را به دنبال می‌آورند: علوم تجریدی، علوم نیمه‌تجریدی و نیمه تجربی و علوم تجربی محض. بخش نخست را متافیزیک، فلسفه به معنای خاص، علم کلی و یا فلسفه اولی می‌نامند. بخش دوم را ریاضیات، فلسفه ریاضی، علوم ریاضی و یا فلسفه وسطی می‌نامند. قسم سوم را نیز، طبیعیات، فلسفه طبیعی، علوم طبیعی و یا فلسفه ادنی می‌نامند.

مجموعه علوم سه‌گانه فوق، علوم نظری، فلسفه نظری و یا حکمت نظری خوانده می‌شود. وجه مشترک همه آن‌ها این است که درباره هستی‌هایی سخن می‌گویند که مستقل از اراده انسان موجود است.

کلمه «فوق» در فوق طبیعت، و کلمه «متا» در متافیزیک، به معنای امری در عرض موجودات طبیعی و فیزیکی نیست. «فوق» و «متا» در این دو ترکیب، نظر به نفی قید طبیعی و فیزیکی دارد؛ یعنی این علم، از موجوداتی سخن می‌گوید که در طول طبیعت بوده و محیط بر آن‌ها است؛ به همین دلیل، احکام آن‌ها نیز مسلط بر موجودات طبیعی بوده و در آن‌ها جاری است. همین امر موجب می‌شود تا به لحاظ منطقی، علم به آن‌ها مقدم بر علم به طبیعت و فیزیک باشد.

نسبت علم متافیزیک با علم فیزیک، نظیر نسبت علم مکانیک با علم زیست‌شناسی است. موضوع مکانیک، احکام مربوط به جسم از جهت حرکت و تغییر آن است. موضوع زیست‌شناسی نیز اجسام ارگانیک است. هر موجود ارگانیک، جسم است؛ اما هر جسمی ارگانیک نیست. به همین دلیل، هر موجود ارگانیک، علاوه بر احکام ویژه خود، محکوم به احکام جسم نیز هست؛ یعنی احکام مکانیک درباره موجودات زنده نیز جاری است و حال آن که موجودات زنده، احکام ویژه‌ای دارند که در مکانیک قابل‌طرح نیست.

هر موجود جسمانی، از آن جهت که جسم است، احکامی دارد که در علومی نظیر مکانیک مطرح می‌شود؛ اما برای هر موجود جسمانی، احکام دیگری نیز وجود دارد که مربوط به جسم بودن آن نیست، بلکه مربوط به اصل وجود آن است. این بخش از احکام، نه‌تنها شامل موجودات جسمانی می‌شود، بلکه موجودات غیر جسمانی را نیز فرامی‌گیرد. به این احکام، احکام متافیزیکی می‌گویند. بنابراین، متافیزیکْ گسسته از فیزیک و خارج از آن نیست، بلکه محیط بر فیزیک و حاکم بر آن است. به همین قیاس، علم متافیزیک، علمی است که بر علم طبیعی حاکم است.

در نگاه حکیمان مسلمان، متافیزیک یک علم تجریدی است؛ درحالی‌که بر اساس تلقی‌های سه‌گانه مدرن، متافیزیک معرفت علمی نیست، بلکه امری ذهنی و سوبژکتیو و برساخته فرهنگ و تاریخ بشری است. قرار گرفتن فلسفه در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، حکایت از تسلط این دیدگاه بر کسانی می‌کند که مدیریت علم در ایران را بر عهده داشته‌اند.

در دیدگاه حکمای مسلمان، حقایقی که مستقل از اراده انسان وجود دارند، تنها به دو بخش طبیعت و فوق طبیعت تقسیم نمی‌شوند، بلکه ساحت سوّمی نیز وجود دارد که برزخ بین طبیعت و فوق طبیعت است. موجودات این بخش، از جهتی احکام طبیعت و از جهت دیگر، احکام فوق طبیعت را دارند. این موجوادت، اندازه و مقدار دارند، اما تغییر و حرکت در آن‌ها راه ندارد. این دسته از موجودات، موضوع علم ریاضی هستند. احکام علم ریاضی، همانند علم متافیزیک، مرحله‌ای از احاطه را نسبت به موجودات طبیعی دارد.

در تلقی‌های پوزیتویستی، تفهّمی کانتی و نوکانتی، ریاضیات جایگاه سرگردانی دارد. برخی تلاش می‌کنند که آن را به حوزه علوم طبیعی و تجربی ملحق کنند و بعضی دیگر نظیر کانت، آن را به ذهن انسان ملحق­ کرده و امری سوبژکتیو می‌دانند و بدین ترتیب، عینیت آن مورد خدشه قرار می‌گیرد. رویکردهای تفهمی نوکانتی، ناگزیر ریاضیات را باید به حوزه فرهنگ و تاریخ ملحق گردانند.

علوم عملی یا علم انسانی

در قبال علوم نظری، دانش‌هایی قرار دارد که به هستی‌های انسانی می‌پردازند و علوم عملی، فلسفه عملی و یا حکمت عملی نامیده می‌شوند. فارابی در تحصیل‌السعاده، این بخش از علم را «علم انسانی» خوانده ­است. در این تعریف، علم انسانی نه به علم طبیعی ملحق می‌شود و نه در برابر آن قرار می‌گیرد، بلکه در قبال علوم نظری قرار دارد که شامل متافیزیک، ریاضیات و فیزیک می‌شود.

جایگاه تعیین‌کننده و هویت‌بخش متافیزیک در طبقه‌بندی علوم

طبقه‌بندی حکمای مسلمان از علوم، پیامدهایی را نیز درباره نسبت علوم با یکدیگر و چگونگی تعامل آن‌ها با هم دارد. برخی از این علوم در عرض یکدیگر و برخی در طول هم هستند؛ مثلاً ریاضیات در طول طبیعیات و فوق آن است؛ اما در ذیل متافیزیک است؛ چون احکام متافیزیکی، در موجودات طبیعی و ریاضی نیز سریان دارد و احکام ریاضی بر موجودات طبیعی جاری است.

جریان داشتن احکام متافیزیک در دیگر علوم، یکی از دلایل نام‌گذاری آن به علم کلی است. کلی بودن این علم بدین معنا نیست که متافیزیک عهده‌دار حل مسائل همه علوم باشد؛ بلکه به این معناست که احکام متافیزیکی، در سرنوشت سایر علوم، تأثیرگذار و تعیین‌ کننده ­است؛ مثلاً اصل استحاله اجتماع نقیضین، یک اصل متافیزیکی است که در همه علوم به کار می‌رود؛ اما تبیین و بیان حدودوثغور آن، بر عهده فلسفه است. داوری فلسفی درباره این اصل و اصول مشابه آن، سرنوشت دیگر علوم را تعیین می‌کند. همچنین اصل واقعیت و تبیین مرز واقعیت‌های اصیل از واقعیت‌های مجازی، بر عهده متافیزیک است. این مطلب موجب گردیده تا سایر علوم، یعنی علوم ریاضی و طبیعی را در نسبت با متافیزیک، علوم جزئی هم بنامند.

متافیزیک و علوم انسانی

همان ‌گونه که متافیزیک در سرنوشتِ علوم ریاضی و طبیعی اثر می‌گذارد، در سرنوشت علوم انسانی نیز اثرگذار است؛ زیرا علوم انسانی نیز علمی جزئی است؛ یعنی در علوم انسانی، از احکام موجودی مقید بحث می‌شود: موجود از جهت قید انسانی بودن. این علوم، با آنکه در متن خود به احکام ویژه و خاص موجودات انسانی می‌پردازند، تحت سیطره، احاطه و شمول احکام فلسفی هستند؛ یعنی همان‌طور که موضوع آن‌ها در قیاس با موضوع فلسفه مقید است، علم به موضوع آن‌ها نیز در چارچوب متافیزیک تعیّن پیدا می‌کند.

فلسفه اولی یا متافیزیک، داوری‌های عام و جهان شمول درباره هستی می‌کند، جغرافیای وسیع هستی را ترسیم می‌کند و درباره احکام اصل هستی و یا تحقق آن سخن می‌گوید. متافیزیک است که می‌تواند راجع به محدود بودن هستی به موجودات مادی و یا حضور هستی مقدّس و نامحدود داوری کند. هر یک از این داوری‌ها در سرنوشت و هویت علوم جزئی و ازجمله علوم انسانی، تعیین ‌کننده ­است.

اگر متافیزیک با رویکرد ایدئالیستی خود، سوژه انسانی را در مرکز هستی‌شناسی خود قرار دهد، موضوعات همه علوم، به افق سوژه تقلیل می‌یابد و علم به این امور نیز به حوزه انسانیات فرو می‌غلتد. بدین ترتیب، انسانیت نه‌تنها علوم طبیعی، که علوم ریاضی و حتی فلسفه را نیز فرو می‌بلعد و فرهنگ که محصولی انسانی است، جایگاه متافیزیک و بلکه جایگاه همه علوم را می‌گیرد. این رویکرد، درنهایت به فروپاشی حلقه معرفتی علم و الحاق آن به دیگر حوزه‌های معرفتی بشری منجر می‌شود.

اگر متافیزیک، واقعیت عینی مستقل از انسان را به امور طبیعی فرو بکاهد، یا آن‌ چنان که پوزیتویست‌ها اظهار می‌داشتند، همه علوم از جمله علوم انسانی به علوم طبیعی ملحق می‌شوند و یا اینکه با نظری دقیق‌تر، به دوگانه علوم طبیعی و علوم انسانی به شرحی که گذشت تن داده می شود.

بنابراین، علوم جزئی و از جمله علوم انسانی با تأثیرپذیری از مبانی متافیزیکی مختلف، صورت‌های متکثری پیدا می‌کند و لذا علوم انسانیِ ماتریالیستی، ملحدانه، مشرکانه و یا دینی می‌تواند وجود داشته باشد. اگر متافیزیک، جغرافیای هستی را به هستی‌های مادی و طبیعی محدود نکند و از هستی‌های معنوی و در رأس آن‌ها، هستیِ موجودی نامتناهی و یگانه سخن بگوید، علوم انسانی با حفظ ویژگی‌های مختص به خود، از مبانی توحیدی بهره می‌برند و تفسیری سازگار با اعتقاد و باورهای دینی و توحیدی پیدا می‌کنند.

تحقّق‌ِ تاریخی علوم انسانیِ اسلامی و غیر اسلامی، به معنای تحقّقِ تاریخی صور مختلف متافیزیک است. اگر تفسیرهای ماتریالیستی و یا ایدئالیستی از هستی در یک فرهنگ و جامعه تحقق پیدا کند، علوم جزئی و از جمله علوم انسانی، با تأثیرپذیری از این تفاسیر، هویتی ماتریالیستی و یا ایدئالیستی پیدا می‌کنند و اگر تفسیرهای توحیدی و اسلامی از هستی در یک فرهنگ تحقق یابد، علوم انسانیِ توحیدی و اسلامی نیز پدید می‌آید.

امکان داوری علمی در باب رویکردهای مختلف متافیزیکی

تحقق و عینیت مکاتب فلسفی مختلف، به معنای صحت و درستی همه آن‌ها نیست، همان ‌گونه که به معنای غلط بودن همه آن‌ها نمی‌باشد. ممکن است چند تفسیر و تلقی مختلف وجود داشته باشد و همه آن‌ها درست و یا همه آن‌ها غلط باشند. گزاره‌های کاذب نسبت به واقعیت، می‌توانند متعدد باشند و گزاره‌های صادق نیز درصورتی‌که در عرض و یا در طول یکدیگر قرار گیرند و هر یک از آن‌ها رتبه‌ای از مراتب و حکمی از احکام واقعیت را بیان کنند، می‌توانند درست باشند. البته هنگامی که دو گزاره در دو طرف نقیض قرار می‌گیرند، امکان ندارد هر دو طرف درست و یا هر دو طرف غلط باشد؛ بلکه یکی از آن‌ها درست و دیگری غلط است. هرچند که ما به دلیل محدودیت علم خود، نتوانیم طرف صادق را تشخیص دهیم.

وجود داشتن هستی مقدسِ نامتناهی و یگانه، یک گزاره متافیزیکی است که با طرف نقیض آن قابل جمع نیست و به همین دلیل، فلسفه توحیدی که بر مدار اذعان به این واقعیت شکل ‌گرفته است، با فلسفه‌های مشرکانه‌ای که با صراحت و یا به ‌صورت غیر مستقیم به انکار آن می‌پردازند، قابل جمع نیست؛ پس ناگزیر، یکی از این دو تلقی متافیزیکی درست و دیگری خطا است؛ یعنی یکی از این دو متافیزیک حقیقتاً معرفتی علمی است و دیگری خطا و شبه­علم است.

نتیجه‌ای که از بیان فوق گرفته می‌شود این است که گرچه به لحاظ تاریخی، ما با دو نوع علوم انسانی، مبتنی بر متافیزیک توحیدی و غیر آن مواجه هستیم، ولی اذعان به وجود این دو نوع متافیزیک، به معنای تصدیق هر دوی آن‌ها نیست؛ بلکه به این معناست که در تاریخ اندیشه بشری در حوزه علوم انسانی، صحت و خطا راه پیدا کرده ­است. البته تلاش برای تشخیص صحیح از خطا، وظیفه جویندگان علم است.

مشکلات جزئی مربوط به علوم، در درون همان علوم کاویده می‌شود و خطاهای بنیادین، در علم کلی. شناخت صحیح هر علم را باید در محدوده همان علم جست‌وجو کرد؛ بنابراین مشکلات فلسفی علوم انسانی را باید در تحقیقات فلسفی حل کرد.

جمع‌بندی در باب چیستی علوم انسانی اسلامی

خلاصه بحث درباره چیستی علوم انسانیِ اسلامی را بدین‌صورت می‌توان بیان کرد که پاسخ به این پرسش، متناسب با معنایی است که نسبت به علم مورد قبول واقع می‌شود. با صرف‌نظر از اینکه کدام‌ یک از معانی علم درست و یا غلط است، در فرهنگ‌ها و مقاطع تاریخی مختلف، مفاهیم و معانی متفاوتی از علم وجود داشته است که بر اساس هر کدام، علوم انسانی و علوم انسانی اسلامی معنای خاصی پیدا می‌کند و یا اینکه اساساً بی‌معنا و مهمل شناخته می‌شود.

–        در تعریف پوزیتویستی از علم، اتصاف علم به اسلامی و غیر اسلامی پذیرفته نمی‌شود و این اتصاف مهمل دانسته می‌شود؛

–        در تعریف تفهّمی و نوکانتی از علم، علوم انسانیِ اسلامی، به جهت موضوع خود، از علوم انسانی غیر اسلامی متمایز می‌شود؛ یعنی چنانچه علوم انسانی، مسلمانان را ابژه مطالعه خود قرار دهد، علوم انسانی تحقق خواهد یافت؛

–        در تعاریف پسامدرن از علم، اسلام می‌تواند به ‌عنوان یک پارادایم علمی، قوام‌بخش و هویت‌بخش نوع خاصی از علوم انسانی باشد؛ اگرچه خود این مجموعه اعتقادی و ارزشی، اعتبار و شأن علمی ندارد؛

–        بر اساس فلسفه اسلامی، علوم انسانی به ‌حسب متافیزیک و فلسفه‌ای که از آن تغذیه می‌کند، می‌تواند به وصف دینی و غیر دینی، یا اسلامی و غیر اسلامی متصف شود؛ چراکه فلسفه و متافیزیک نیز به ‌حسب نگاهی که به اصل هستی و جغرافیای کلی آن دارد، به دینی و غیر دینی و یا توحیدی و مشرکانه متصف می‌شود.

در تاریخ جهان اسلام، حکمای مسلمان چون در چارچوب حکمت اسلامی می‌اندیشیده‌اند، فلسفه خود و هم‌چنین علومی را که در ذیل آن شکل ‌گرفته است را همواره اسلامی و دینی یافته‌اند. مخالفان و رقبای آن‌ها نیز اغلب کسانی نبوده‌اند که تفسیری غیر توحیدی از انسان و جهان داشته باشند؛ به همین دلیل آن‌ها هرگز در معرض پرسش از هویت دینی و غیر دینی علوم و علوم انسانی قرار نگرفته‌اند. اما امروز فیلسوفانی که در امتداد فلسفه اسلامی می‌اندیشند، به دلیل اینکه جامعه اسلامی با نظریاتی مواجه است که در ذیل فلسفه‌های الحادی نسبت به عالم قرار دارند، در معرض این سؤال واقع می‌شوند. در این گفتار، به اقتضای حکمت اسلامی، اسلامی بودن علوم و علوم انسانی به ‌طور خاص، از جهت متافیزیک و عقبه فلسفی علم بیان شد.

حضرت آیت‌الله جوادی آملی در آثار خود، مسیرهای دیگری را نیز برای پاسخ به این مسئله طی کرده‌اند: اسلامی بودن علوم از جهت متافیزیک، از جهت موضوع، از جهت ساختار درونی معرفت، از جهت روش، از جهت هنجاری و تجویزی، از جهت فرهنگی، تاریخی و تمدنی. طی مسیرهای متعدّد به این دلیل است که درباره اسلامی بودن علوم و از جمله علوم انسانی، از ابعاد و جهات متعددی می‌توان بحث کرد.

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.