📜آگاهی و خودآگاهی در اندیشه غرب
“..اگو(Ego)، پس از تجربه خویش در «آگاهی »، گمان می برد که حق دارد فرض کند که خودشناسی اش مطلق است، یعنی شناخت هر چیز، صرفا شناخت خویشتن است. او با عبور از مراحل گوناگون تجربه – «یقین حسی»، «ادراک»، «نیرو و فهم»- در می یابد که شناخت هر عین صرفا نمونه ای از برون هشتگی خودشناسی وی است. اگویی که بحث خودآگاهی را می آغازد اکنون می خواهد نتیجه تجربه پیشین خود را تصدیق کند. او قصد می کند این معنی را به اثبات برساند که هر چیزی که در تجربه او هست همانا خود آگاهی وی است و نه آگاهی از هیچ عین خارجی . این اگو می خواهد نشان دهد که خودش کل واقعیت است، و همه چیز فقط از برای او وجود دارد. اگرچه خودآگاهی خویشتن را در مقام حقیقت آگاهی عیان ساخته است، اما خود این حقیقت نیز اینک می باید به محک آزمون زده شود. «خود» ناگزیر است این رأی را علی رغم تجربه بالفعل خویش به اثبات برساند. اما فی الفور مشکلی به میان می آید: او على الظاهر در تجربه خویش خود آگاه نمی نماید، زیرا آنچه در برابر حواس وی ظاهر می شود، مستقل از اراده و تخیل او، می آید و می رود و به نظر می رسد که از ضبط و مهار آگاهانه وی بیرون است. هم از این رو، هگل می نویسد که اگر در این گام متضمن دو دم متغایر است: دم خودآگاهی، که در آن اگو فقط از خویشتن آگاه است؛ و دم آگاهی، که در آن اگر از چیزی آگاه است که از وی مجزاست، و آن همتافت یا کثراتی از تصورات داده شده و ممکن به امکان خاص است که اگر آنها را تنها به مثابه نمود ملحوظ می دارد..”
فردریک بیزر
جهت تفصیل مباحث منابع ذیل معرفی می گردد:
📘کتاب “هگل” نوشته فردریک بیزر ترجمه سید مسعود حسینی
📙کتاب “ایده آلیسم آلمانی ” نوشته ابوالقاسم ذاکرزاده
📗کتاب “فلسفۀ آلمانی” نوشته تری پینکارد ترجمه ندا قطرویی